میان دو زبان، نغمه‌ای نو پدید می‌آید

Ghazal Hatami med sina föräldrar och syskon (beskuren). Bild privat.

غزال حاتمی می‌خواست فرزندانش را دو زبانه تربیت کند ، اما باور نادرستی که می‌گفت چندزبانی به رشد زبانی آسیب می‌زند، تقریباً او را از این تصمیم بازداشته بود. امروزه او به دیدگاهی متعادل‌تر نسبت به چندزبانی دست یافته است.

پدرم یک فکاهی در مورد موش و گربه تعریف می کرد. او می گفت:
“گربه ای موشی را دنبال می کند. موش از ترس در سوراخی خودش را پنهان می کند. او پس از مدتی که در سوراخ پنهان بود، صدای پارس سگی را از بیرون می شنود و با خودش فکر می کند که سگ حتما گربه را ترسانده و گربه فرار کرده است. با خیال راحت سرش را از سوراخ بیرون می آورد اما بلافاصله در چنگال گربه گرفتار می شود. موش با فریاد می گوید: صبر کن، صبر کن، لطفا قبل از این که مرا بخوری، بگو چطور با این که سگی این جا بود، نترسیدی و فرار نکردی؟ گربه با لبخند غرورآمیزی می گوید: در زندگی اگر دو زبان بلد نباشی، کلاهت پسِ معرکه است.”

گاهی وقت ها از این که در تحصیلات دانشگاهی درس زبان فارسی را نخوانده ام، پشیمان می شوم. زبان فارسی آن قدر غنی ست که گاهی وقتی به زبان سوئدی حرف می زنم احساس می کنم واژه ها برای بیان منظورم کافی نیستند. گاهی اوقات با خودم می گویم، کاش بعد از دوره ی راهنمایی، به آموزش زبان مادری ادامه می دادم. اما به عنوان یک نوجوان در آن زمان، ادامه تحصیل زبان فارسی، برایم خوشایند نبود. به خصوص وقتی که معلم های زبان مادری در نحوه ی آموزش زبان مادری هم، چندان با علم تعلیم و تربیت آشنا نبودند. این دو عامل باعث می شد که گرایش من برای آموزش زبان مادری کمتر بشود.

امروز که خودم فرزند دارم، بیشتر به اهمیت زنده نگاه داشتن زبان مادری و حفظ بخشی از تاریخ و فرهنگ مان، پی می برم. البته حفظ و زنده نگاه داشتن زبان مادری برای فرزندانم دشوارتر است چرا که من خودم که مادر آن ها هستم، با زبان فارسی آشنایی کامل ندارم. علاوه بر این، آن ها در این جا به دنیا آمده اند و طبیعتاً با تاریخ و فرهنگ ایرانی فاصله بیشتری پیدا کرده اند. در ابتدا با آن ها فقط به فارسی صحبت می کردم. وقتی متوجه شدم فرزند اولم دیرتر از معمول شروع به حرف زدن کرد، کمی نگران شده بودم و مجبور شدم با او بیشتر به زبان سوئدی حرف بزنم. من این ادعا که دو یا چند زبانه بودن برای رشد زبان مضر است را باور داشتم. آن زمان او در آستانه ی دوره ی پیش دبستانی بود و من نمی خواستم با آموختن زبان فارسی، در آموزش زبان سوئدی او خللی ایجاد کرده باشم و او خود را در محیط بیگانه احساس کند. با وجودی که می دانستم او در نهایت زبان سوئدی را خواهد آموخت و به آن مسلط هم خواهد شد، اما نمی دانم چه عاملی بیشتر باعث شد که تلاشی برای یادگیری زبان فارسی او نکردم. تحقیقات ثابت کرده است که در سنین پایین تر، شانس بیشتری برای یادگیری زبان مادری وجود دارد. شاید هم ناخواسته، خاطره ی ناخوشایندی که از روزهای ورودم به سوئد که فقط هشت سال داشتم مرا بی انگیزه می کرد. آن روزها از این که نه می توانستم منظورم را به دیگران بفهمانم و نه خودم منظور آن ها را بفهمم، بسیار رنج می بردم.

عامل دیگری که باعث کاهش تمایل من به آموزش زبان فارسی به فرزندانم شده باشد، ممکن است این باشد که بر خلاف پدر و مادرم، تبدیل مفاهیم فارسی به سوئدی برای من آسان تر بود و من به راحتی می توانستم زبان سوئدی را جایگزین فارسی کنم. چیزی که برای والدین من که نسل اول مهاجرین بودند، دشوار بود. عامل دیگر هم این که می خواستم از تذکر مدام و غُر زدن به فرزندانم برای فارسی حرف زدن پرهیز کرده باشم. نمی خواستم در ارتباط و محاوره ی طبیعی آن ها با خودم اختلالی ایجاد کرده باشم و آن ها را از تکلم به زبان سوئدی که برایشان ساده تر بود، منع کرده باشم.

تذکر مدام من در این مورد می توانست در آن ها مقاومتی ایجاد و تمایل طبیعی آن ها را به یادگیری زبان فارسی در آینده دچار اشکال کند. همان طور که این تمایل در خودم در سنین بزرگسالی به وجود آمد.

پدر و مادرم هر دو اصرار داشتند که در خانه فارسی صحبت کنیم. حالا یا به دلیل کاستی یی که در زبان سوئدی داشتند بود و یا انگیزه های دیگر نمی دانم اما آن ها با ما غالباً فارسی حرف می زدند.

ما در سوئد زندگی می کردیم و تقریباً بخش زیادی از دنیای کودکانه ی ما تحت تاثیر محیط و جامعه ی سوئد بود، بنابر این حرف زدن به فارسی اندکی غریب می نمود. اندیشیدن به سوئدی و تکلم به فارسی بسیار نامتجانس بود و کار را برای من دشوار می کرد و حس عجیبی داشتم.

با وجود اینکه پدر و مادرم هر روز به ما یادآوری می‌کردند که به آنها به فارسی جواب بدهیم، زبان فارسی در ذهنم بیشتر در سایه قرار می گرفت و تدریجاً زبان و فرهنگ جدید، من و ذهنم را تسخیر می کرد. و این در حالی بود که از طرفی هم ریشه در زبان و فرهنگ فارسی داشتم. همین مسئله باعث شد که در بزرگسالی احساس کردم که چیزی را گم کرده ام. در بزرگسالی بود که نیاز بیشتری به جستجوی ریشه هایم پیدا کردم.

گرچه در آن سن و سال احساس نمی کردم زبان باریشه های من ارتباط داشت اما موسیقی ایرانی و دوستان ایرانی من بخشی از هویت من شده بودند که در جستجوی آن بودم. تحقیقات درسی من در دوران تحصیل، در دوره ی راهنمایی و دبیرستان اغلب درباره ی تاریخ ایران، مذاهب و فرهنگ ایرانی بود. وقتی بیست و دوساله بودم و برای اولین بار به ایران سفر کردم، در آنجا واقعاً به زبان فارسی علاقه مند شدم. در طول سفر، روزنامه ها را در خانه ی فامیل می دیدم که با خطوط ظریف و شگفت انگیزی نظرم را جلب می کردند و کنجکاوی مرا برای خواندن و فهمیدن مطالب شان بیشتر می کرد. اما به طور کامل متوجه موضوع نمی شدم. همین امر برای من چالش برانگیز بود و باعث می شد که برای درک بهتر مطالب شان بیشتر تلاش کنم. رفته رفته توانستم مطالب کوتاه روزنامه ها را بخوانم و بفهمم.

بعد از چند سفر به ایران، بیشتر به زبان فارسی علاقمند شدم و چند کتاب شعر نو تهیه کردم. به نظرم می آمد که شعر نو از شعرهای کلاسیک ساده تر و برایم بیشتر قابل فهم بودند. از این طریق می خواستم با شعرهای پدرم هم ارتباط برقرار کنم و آن ها را بفهمم. شعرهای پدرم در دوران نوجوانی برایم خیلی غریب بودند و من اصلاً آن ها را نمی فهمیدم و در آن دوران هیچ علاقه ای هم به خواندن شان نشان نمی دادم.

همانطور که بیش از سی سال است که سوئد وطن دوم من شده، بخشی از احساساتم هم سوئدی شده است. زبان سوئدی زبانی است که من به طور طبیعی و در اکثر موارد استفاده می کنم. به زبان سوئدی است که درونی ترین افکار و احساساتم را در شعری که می نویسم بیان می کنم. فرزندانم می بینند که من مکالمه ای را به زبان فارسی شروع می کنم اما آن را در نهایت آن را با زبان سوئدی تمام می کنم. به این ترتیب کلمات و واژه های فارسی، این جا و آن جا در مکالمات روزمره ام به زبان می آیند و تدریجاً تبدیل به یک جمله ی کامل می شوند. روان صحبت کردن به دو زبان این گونه است و هر دو زبان، همزمان در کنار هم جریان دارند، مرزهای دو زبان محو می شوند و ملودی جدیدی از آن بیرون می آید. سوئدی- فارسی و این برای کسانی که فقط با یکی از زبان ها آشنا هستند ناشناخته و عجیب به نظر می رسد. اما برای کسانی که به هر دو زبان تسلط دارند، این امر کاملاً طبیعی و قابل درک است.
بر اساس کتابچه ی راهنمای ملی در مراقبت های بهداشتی کودکان، تخمین می زنند که بیش از یک سوم کودکان پیش دبستانی، زبان مادری دیگری غیر از زبان سوئدی دارند و یکی از پیش نیازهای اساسی برای رشد خوب زبان در کودکان، در چندزبانه بودن آن ها و قرار گرفتن شان در معرض زبان های مختلف است. امید من این است که فرزندانم به طور خودجوش علاقه ای به گسترش توانایی در زبان فارسی پیدا کنند. طبیعتاً آنها به دلیل داشتن ریشه ی ایرانی در معرض زبان و فرهنگ فارسی هم هستند. حتی اگر فارسی را در سطح دانشگاهی و به طور کلاسیک یاد نگیرند، اما می توانند با تکلم به هر دو زبان احساس طبیعی داشته باشند.

حالا در بزرگسالی با خواندن شعرهای فارسی پدرم آرامش پیدا می کنم. البته نه با خواندن مجموعه ی شعرهای او، چون هنوز حوصله ی خواندن متن های بلند فارسی را ندارم اما صدای او، در حالی که شعرهایش را همراه با موسیقی جذابی که برادرم می سازد، دکلمه می کند را با لذت گوش می کنم. برادر کوچک ترم، به هنگام مهاجرات، تنها دو سال داشت و به سختی الفبای فارسی را می‌ خواند. او هم مثل من در جستجوی هویتش به دنبال پیدا کردن ریشه هاست. به طور نمونه، تمام آهنگ های سه آلبوم موسیقی اول او نام های فارسی دارند.

همراه با موسیقی زیبای برادرم و دکلمه ی اشعار پدرم، بارها و بارها و با دقت، به هر کلمه و هر نُت گوش می کنم و خود را در هر دو وطن احساس می کنم. برای من وطن جایی ست که من در آن جا را خانه ی خود احساس می کنم.
یکی از شعرهای پدرم که همراه موسیقی برادرم اجرا شده، بی ارتباط با سفر پر تجربه ی من در یادگیری زبان سوئدی و بازآموزی زبان مادری، نیست را در این جا می آورم.

شعر سنگ که به سوئدی هم ترجمه شده است:

سنگ غلطان کف رود خروشان بودم
که موج آبش به هر سو کشاندم
با جاری آن غلطیدم
و صیقل یافتم.

سنگ بودم
اما چون پر کاهی روان شدم
و با سنگ های دیگر
در برخورد مداوم.
مقصد دریا بود.
به دریا که رسیدم
دانه ی شنی بودم
که در انبوه ماسه های آن
گم شدم

شهریار حاتمی

Ghazal Hatami • 2024-08-27
Ghazal Hatami är ingenjör, journalist och poet med rötterna i Iran.


میان دو زبان، نغمه‌ای نو پدید می‌آید

Ghazal Hatami med sina föräldrar och syskon (beskuren). Bild privat.

غزال حاتمی می‌خواست فرزندانش را دو زبانه تربیت کند ، اما باور نادرستی که می‌گفت چندزبانی به رشد زبانی آسیب می‌زند، تقریباً او را از این تصمیم بازداشته بود. امروزه او به دیدگاهی متعادل‌تر نسبت به چندزبانی دست یافته است.

پدرم یک فکاهی در مورد موش و گربه تعریف می کرد. او می گفت:
“گربه ای موشی را دنبال می کند. موش از ترس در سوراخی خودش را پنهان می کند. او پس از مدتی که در سوراخ پنهان بود، صدای پارس سگی را از بیرون می شنود و با خودش فکر می کند که سگ حتما گربه را ترسانده و گربه فرار کرده است. با خیال راحت سرش را از سوراخ بیرون می آورد اما بلافاصله در چنگال گربه گرفتار می شود. موش با فریاد می گوید: صبر کن، صبر کن، لطفا قبل از این که مرا بخوری، بگو چطور با این که سگی این جا بود، نترسیدی و فرار نکردی؟ گربه با لبخند غرورآمیزی می گوید: در زندگی اگر دو زبان بلد نباشی، کلاهت پسِ معرکه است.”

گاهی وقت ها از این که در تحصیلات دانشگاهی درس زبان فارسی را نخوانده ام، پشیمان می شوم. زبان فارسی آن قدر غنی ست که گاهی وقتی به زبان سوئدی حرف می زنم احساس می کنم واژه ها برای بیان منظورم کافی نیستند. گاهی اوقات با خودم می گویم، کاش بعد از دوره ی راهنمایی، به آموزش زبان مادری ادامه می دادم. اما به عنوان یک نوجوان در آن زمان، ادامه تحصیل زبان فارسی، برایم خوشایند نبود. به خصوص وقتی که معلم های زبان مادری در نحوه ی آموزش زبان مادری هم، چندان با علم تعلیم و تربیت آشنا نبودند. این دو عامل باعث می شد که گرایش من برای آموزش زبان مادری کمتر بشود.

امروز که خودم فرزند دارم، بیشتر به اهمیت زنده نگاه داشتن زبان مادری و حفظ بخشی از تاریخ و فرهنگ مان، پی می برم. البته حفظ و زنده نگاه داشتن زبان مادری برای فرزندانم دشوارتر است چرا که من خودم که مادر آن ها هستم، با زبان فارسی آشنایی کامل ندارم. علاوه بر این، آن ها در این جا به دنیا آمده اند و طبیعتاً با تاریخ و فرهنگ ایرانی فاصله بیشتری پیدا کرده اند. در ابتدا با آن ها فقط به فارسی صحبت می کردم. وقتی متوجه شدم فرزند اولم دیرتر از معمول شروع به حرف زدن کرد، کمی نگران شده بودم و مجبور شدم با او بیشتر به زبان سوئدی حرف بزنم. من این ادعا که دو یا چند زبانه بودن برای رشد زبان مضر است را باور داشتم. آن زمان او در آستانه ی دوره ی پیش دبستانی بود و من نمی خواستم با آموختن زبان فارسی، در آموزش زبان سوئدی او خللی ایجاد کرده باشم و او خود را در محیط بیگانه احساس کند. با وجودی که می دانستم او در نهایت زبان سوئدی را خواهد آموخت و به آن مسلط هم خواهد شد، اما نمی دانم چه عاملی بیشتر باعث شد که تلاشی برای یادگیری زبان فارسی او نکردم. تحقیقات ثابت کرده است که در سنین پایین تر، شانس بیشتری برای یادگیری زبان مادری وجود دارد. شاید هم ناخواسته، خاطره ی ناخوشایندی که از روزهای ورودم به سوئد که فقط هشت سال داشتم مرا بی انگیزه می کرد. آن روزها از این که نه می توانستم منظورم را به دیگران بفهمانم و نه خودم منظور آن ها را بفهمم، بسیار رنج می بردم.

عامل دیگری که باعث کاهش تمایل من به آموزش زبان فارسی به فرزندانم شده باشد، ممکن است این باشد که بر خلاف پدر و مادرم، تبدیل مفاهیم فارسی به سوئدی برای من آسان تر بود و من به راحتی می توانستم زبان سوئدی را جایگزین فارسی کنم. چیزی که برای والدین من که نسل اول مهاجرین بودند، دشوار بود. عامل دیگر هم این که می خواستم از تذکر مدام و غُر زدن به فرزندانم برای فارسی حرف زدن پرهیز کرده باشم. نمی خواستم در ارتباط و محاوره ی طبیعی آن ها با خودم اختلالی ایجاد کرده باشم و آن ها را از تکلم به زبان سوئدی که برایشان ساده تر بود، منع کرده باشم.

تذکر مدام من در این مورد می توانست در آن ها مقاومتی ایجاد و تمایل طبیعی آن ها را به یادگیری زبان فارسی در آینده دچار اشکال کند. همان طور که این تمایل در خودم در سنین بزرگسالی به وجود آمد.

پدر و مادرم هر دو اصرار داشتند که در خانه فارسی صحبت کنیم. حالا یا به دلیل کاستی یی که در زبان سوئدی داشتند بود و یا انگیزه های دیگر نمی دانم اما آن ها با ما غالباً فارسی حرف می زدند.

ما در سوئد زندگی می کردیم و تقریباً بخش زیادی از دنیای کودکانه ی ما تحت تاثیر محیط و جامعه ی سوئد بود، بنابر این حرف زدن به فارسی اندکی غریب می نمود. اندیشیدن به سوئدی و تکلم به فارسی بسیار نامتجانس بود و کار را برای من دشوار می کرد و حس عجیبی داشتم.

با وجود اینکه پدر و مادرم هر روز به ما یادآوری می‌کردند که به آنها به فارسی جواب بدهیم، زبان فارسی در ذهنم بیشتر در سایه قرار می گرفت و تدریجاً زبان و فرهنگ جدید، من و ذهنم را تسخیر می کرد. و این در حالی بود که از طرفی هم ریشه در زبان و فرهنگ فارسی داشتم. همین مسئله باعث شد که در بزرگسالی احساس کردم که چیزی را گم کرده ام. در بزرگسالی بود که نیاز بیشتری به جستجوی ریشه هایم پیدا کردم.

گرچه در آن سن و سال احساس نمی کردم زبان باریشه های من ارتباط داشت اما موسیقی ایرانی و دوستان ایرانی من بخشی از هویت من شده بودند که در جستجوی آن بودم. تحقیقات درسی من در دوران تحصیل، در دوره ی راهنمایی و دبیرستان اغلب درباره ی تاریخ ایران، مذاهب و فرهنگ ایرانی بود. وقتی بیست و دوساله بودم و برای اولین بار به ایران سفر کردم، در آنجا واقعاً به زبان فارسی علاقه مند شدم. در طول سفر، روزنامه ها را در خانه ی فامیل می دیدم که با خطوط ظریف و شگفت انگیزی نظرم را جلب می کردند و کنجکاوی مرا برای خواندن و فهمیدن مطالب شان بیشتر می کرد. اما به طور کامل متوجه موضوع نمی شدم. همین امر برای من چالش برانگیز بود و باعث می شد که برای درک بهتر مطالب شان بیشتر تلاش کنم. رفته رفته توانستم مطالب کوتاه روزنامه ها را بخوانم و بفهمم.

بعد از چند سفر به ایران، بیشتر به زبان فارسی علاقمند شدم و چند کتاب شعر نو تهیه کردم. به نظرم می آمد که شعر نو از شعرهای کلاسیک ساده تر و برایم بیشتر قابل فهم بودند. از این طریق می خواستم با شعرهای پدرم هم ارتباط برقرار کنم و آن ها را بفهمم. شعرهای پدرم در دوران نوجوانی برایم خیلی غریب بودند و من اصلاً آن ها را نمی فهمیدم و در آن دوران هیچ علاقه ای هم به خواندن شان نشان نمی دادم.

همانطور که بیش از سی سال است که سوئد وطن دوم من شده، بخشی از احساساتم هم سوئدی شده است. زبان سوئدی زبانی است که من به طور طبیعی و در اکثر موارد استفاده می کنم. به زبان سوئدی است که درونی ترین افکار و احساساتم را در شعری که می نویسم بیان می کنم. فرزندانم می بینند که من مکالمه ای را به زبان فارسی شروع می کنم اما آن را در نهایت آن را با زبان سوئدی تمام می کنم. به این ترتیب کلمات و واژه های فارسی، این جا و آن جا در مکالمات روزمره ام به زبان می آیند و تدریجاً تبدیل به یک جمله ی کامل می شوند. روان صحبت کردن به دو زبان این گونه است و هر دو زبان، همزمان در کنار هم جریان دارند، مرزهای دو زبان محو می شوند و ملودی جدیدی از آن بیرون می آید. سوئدی- فارسی و این برای کسانی که فقط با یکی از زبان ها آشنا هستند ناشناخته و عجیب به نظر می رسد. اما برای کسانی که به هر دو زبان تسلط دارند، این امر کاملاً طبیعی و قابل درک است.
بر اساس کتابچه ی راهنمای ملی در مراقبت های بهداشتی کودکان، تخمین می زنند که بیش از یک سوم کودکان پیش دبستانی، زبان مادری دیگری غیر از زبان سوئدی دارند و یکی از پیش نیازهای اساسی برای رشد خوب زبان در کودکان، در چندزبانه بودن آن ها و قرار گرفتن شان در معرض زبان های مختلف است. امید من این است که فرزندانم به طور خودجوش علاقه ای به گسترش توانایی در زبان فارسی پیدا کنند. طبیعتاً آنها به دلیل داشتن ریشه ی ایرانی در معرض زبان و فرهنگ فارسی هم هستند. حتی اگر فارسی را در سطح دانشگاهی و به طور کلاسیک یاد نگیرند، اما می توانند با تکلم به هر دو زبان احساس طبیعی داشته باشند.

حالا در بزرگسالی با خواندن شعرهای فارسی پدرم آرامش پیدا می کنم. البته نه با خواندن مجموعه ی شعرهای او، چون هنوز حوصله ی خواندن متن های بلند فارسی را ندارم اما صدای او، در حالی که شعرهایش را همراه با موسیقی جذابی که برادرم می سازد، دکلمه می کند را با لذت گوش می کنم. برادر کوچک ترم، به هنگام مهاجرات، تنها دو سال داشت و به سختی الفبای فارسی را می‌ خواند. او هم مثل من در جستجوی هویتش به دنبال پیدا کردن ریشه هاست. به طور نمونه، تمام آهنگ های سه آلبوم موسیقی اول او نام های فارسی دارند.

همراه با موسیقی زیبای برادرم و دکلمه ی اشعار پدرم، بارها و بارها و با دقت، به هر کلمه و هر نُت گوش می کنم و خود را در هر دو وطن احساس می کنم. برای من وطن جایی ست که من در آن جا را خانه ی خود احساس می کنم.
یکی از شعرهای پدرم که همراه موسیقی برادرم اجرا شده، بی ارتباط با سفر پر تجربه ی من در یادگیری زبان سوئدی و بازآموزی زبان مادری، نیست را در این جا می آورم.

شعر سنگ که به سوئدی هم ترجمه شده است:

سنگ غلطان کف رود خروشان بودم
که موج آبش به هر سو کشاندم
با جاری آن غلطیدم
و صیقل یافتم.

سنگ بودم
اما چون پر کاهی روان شدم
و با سنگ های دیگر
در برخورد مداوم.
مقصد دریا بود.
به دریا که رسیدم
دانه ی شنی بودم
که در انبوه ماسه های آن
گم شدم

شهریار حاتمی

Ghazal Hatami • 2024-08-27
Ghazal Hatami är ingenjör, journalist och poet med rötterna i Iran.